در توسعه مديران و رهبران معمولا به سه حوزه اصلي توجه و به صورت مجزا براي آنها برنامه ريزي مي شود:
- وظايف مديريتي
- مهارتهاي مديريتي
- شايستگي هاي مديريتي
آنچه بين اين سه حوزه اشتراك دارد و به عنوان يك خروجي از آموزش ها و برنامه هاي توسعه اي تاكيد مي شود، مسئوليت پذيري است. يعني اگر ما سه حوزه فوق را به عنوان سه سطح بلوغ براي هر مديري در نظر بگيريم، بنابراين سه سطح از بلوغ را نيز مي توانيم براي مسئوليت پذيري تعريف كنيم. سطح اول كه به عنوان يكي از وظايف مديران تعريف مي شود، در سطح دوم و كمي حرفه اي تر به عنوان يكي از مهارتهاي مديران در نظر گرفته مي شود و در سطح سوم كه به عنوان ويژگي متمايز كننده در عملكرد در نظر گرفته مي شود و به عنوان يك شايستگي برتر براي مديران در نظر گرفته مي شود.
پس هر مديري با هر سطحي از بلوغ در برنامه توسعه اي خود، بايستي سطحي حداقلي را از مسئوليت پذيري با حوزهِ وظيفه اي مشخصي براي خود تعريف كند.
با اين مقدمه برويم سر حرف اصلي و اينكه آنچه تا كنون در اغلب مديران عالي و مياني ديده ام، سطح حداقلي از مسئوليت پذيري را نيز پوشش نمي دهد. داخل پرانتز عرض كنم،دور از انصاف است كه با همه مديران جمع ببنديم كمااينكه مديراني نيز هستند در اطراف ما كه اين وظيفه و مهارت را در سطح عالي كسب كرده و نمونه ان را تا كنون تجربه كرده ايم.
ولي بحث ما مربوط مي شود به آن دسته از مديران كه اين وظيفه و مهارت را در سطح حداقلي نيز پوشش نمي دهند. در نوشته اي قبلا به دلايل اينكه چرا مديران ما تصميم گير نيستند پرداخته ام. ولي اين بحث آنقدر وسيع و فراگير است كه به نظر لازم است چندين جلد كتاب در باب آن نوشته شود. گويا بخشي از فرهنگ مديريتي ما شده است. مسئوليت را تحت عناويني همچون بهره گيري از خرد جمعي از خود سلب كنيم و به گردن عده اي ديگر بيندازيم.
از هر تصميمي فرار كنيم و در اخذ كوچكترين تصميمات نيز به مديران عالي حتي تا سطوح هيات مديره متوسل شويم و سعي مي كنيم مسئوليت تصميم را به گردن آنها بيندازيم. تا فردا روزي خدايي نكرده ما پاسخگو نباشيم.
انچه در علم رفتار شناسي مطرح مي شود، تقسيم بندي انسان به دو دسته مسئوليت پذير و مسئوليت گريز است. ولي آنچه در واقع شاهد آن هستيم، اين است كه حتي انسانهايي با ويژگي مسئوليت پذيري هم وقتي جذب سازمانهاي ايراني مي شوند، رفتارهاي مسئوليت گريزي از خود نشان مي دهند. گويا به نوعي بله قربان گويي و تصميم نگرفتن نوعي ارزش شده و نشان دادن اراده و مسئوليت پذيري نوعي ضد ارزش.
مديريت بدون تصميم گيري يعني هيچ. به قول سايمون خدابيامرز، مديريت مساوي است با تصميم گيري. حال بررسي كنيم چقدر مدير هستيم. تصميم گيري مي كنيم و ارادهي لازم براي آنرا داريم يا اينكه فقط مجري تصميمات ديگران هستيم!
اگر مدير هستيم، كمي به اطراف خود نگاه كنيم، به شرح وظايف و مهارتهاي مورد نياز براي انجام آن وظايف كمي فكر كنيم. به اينكه چقدر از اين وظايف را با مسئوليت شخصي انجام مي دهيم، چند درصد را با تاييد مدير مستقيم به سرانجام مي رسانيم، چند درصد را با به نظر جمعي يا خرد جمعي واگذار مي كنيم و به چند درصد از آنها اساسا بي توجهيم؟
پيروز و پايدار باشيد.
اگر مفيد بود با دوستان خود به اشتراك بگذاريد.