مترجم: فتانه جعفری، دانشجوی کارشناسی ارشد MBA دانشگاه علامه طباطبایی
مهمان این قسمت Dan Cableمیباشد. او استاد مدرسه کسب وکار لندن است. او نویسنده کتاب Alive at Workمیباشد.
خلاصه پادکست:
او به این دلیل این کتاب را نوشته است که: ما وقتی که خواب نیستیم بیشتر وقتمان را در محل کار میگذرونیم و برای ادامه زندگی نیاز به انجام دادن کار داریم، بیشتر شغل ها از جمله شغل های تکرار شونده در چند ماه اول جذاب هستند. برای مثال کار کردن در یک کارخانه یا آشپز بودن. در چند ماه اول احساس میکنیم که در حال یادگیری چیزهای جدید هستیم اما بعد از اینکه این کارها را بارها با موفقیت انجام بدهیم این چرخه خسته کننده می شود. برای رفع این موضوع باید به کارهای پروژه محور روی بیاوریم زیرا چیزهای زیادی برای یاد گرفتن در هر پروژه وجود دارد و مدت هر پروژه بیشتر از یک سال نیست بر خلاف کارهای معمولی که مثلاً هفت سال طول می کشند تا ارتقای شغلی داشته باشیم.
سوال نفر اول
در یک موسسه مالی کار میکند که در چند محل مختلف شعبه دارد. این فرد احساس نمیکند که تحت استخدام هیچ یک از این محل کارها باشد. کارش را به خوبی انجام میدهد و با بسیاری از کارکنان دوست میباشد. با این وجود نسبت به سازمان احساس بی تفاوتی میکند. راه حل پیش پای او برای رفع این موضوع چیست؟
جواب:
به احتمال زیاد این فرد چیزهای دیگری در زندگی اش دارد که احساس هدفدار یا معنادار بودن بیشتری دارند. این فرد در کارش این احساس را میخواهد. او باید دنبال هدف و معنی بودن در کارش را متوقف کند.مشکل اصلی این است که این فرد خودش را با همکارانش مقایسه میکند و میبیند که آنها از بودن در این سازمان ذوق میکنند ولی این فرد همچین حسی ندارد و این باعث میشود که او احساس بی تفاوتی به سازمان داشته باشد.امکان دارد چون او در موسسه مالی کار میکند هیچ وقت احساس نشاط نداشته باشد، زیرا موسسه های مالی کارهای زیادی انجام میدهند ولی انسان با سودآوری است که برانگیخته میشود. ممکن است که در این زمینه موفق باشد ولی آنقدر خوشحال نباشد. در نتیجه باید صنعت کاریش را عوض کند و ببینند که آیا احساس مسئولیت و شادی بیشتری می کند یا نه. مغز انسان یک سیستم جستجوگر دارد که فراتر از آن کاری که انجام میدهیم را کاوش میکند و همچنین راجع به معنا و دلیل کارها سوال میکند. اینکه چرا این کار را انجام میدهیم، این کار روی چه کسی اثر میگذارد و تاثیرش چیست.
او در کار به دنبال هدف و معنا و یک چیزی که هیجان زدهاش بکند میگردد. او باید شیوهای که کار میکند یا سازمان یا حتی صنعت را عوض کند. یا اینکه باید هدف، معنا و هیجان را رها کند و باور کند که هر روز نباید در کارش هیجانزده بشود و واقعگرا باشد. او می تواند نقش خودش را عوض کند و کاری را انجام بدهد که تأثیر اجتماعی بیشتری دارد و یا اینکه بیشتر به پیشرفت و روند کار توجه کند. او باید کارش را به گونهای تغییر دهد، که بیشتر با مشتری ها ارتباط داشته باشد تا تأثیر کارش را روی آنها ببیند. هدف حس کردنی می باشد نه فکر کردنی. اگر در کار چنین چیزی را پیدا نمی کند بهتر است که یک سرگرمی هدف دار داشته باشد.
ما بیشتر وقتمان را در محل کار هستیم، باید فکر کنیم که کارمان اهمیت دارد. شواهد زیادی وجود دارند که اگر ما حس مثبت و مشارکت داشته باشیم، شرکت واقعاً موفق میشود. نکته مهم اینکه افراد خیلی زیادی هستند که در کار یک ماسک محافظ روی چهره هایشان دارند به این دلیل که نمیخواهند صدمه ببینند، زیرا:
این روزها امنیت شغلی وجود ندارد و اگر ما همه احساساتمان را در کار بگذاریم تا معنا و مفهوم آن را بفهمیم و از آن لذت ببریم روزی که دیگر آن کار نباشد خیلی صدمه میبینیم.
سوال نفر دوم
او راجع به آینده کاریش دچار ابهام شده است. در اولین شغلش میخواسته که کارشناس ارشد فناوری اطلاعات شود. تخصص مربوط به آن را گرفته و بعد از مدتی احساس کرده که این کار خسته کننده است. به مدیریت پروژه تغییر شغل داده و آموزشPMP دیده و گواهینامه گرفته است. سپس چندین پروژه بزرگ فناوری اطلاعات را مدیریت کرده و دوباره احساس خستگی کرده است. حالا در نظر دارد که برای دوره MBAدرخواست بدهد. اینطور به نظر می آید که در ابتدا برای یک چیز جدید خیلی هیجان دارد ولی بعد از مدتی از آن خسته میشود. نگران است که به دلیل این عادتش هیچ وقت در یک زمینه خاص به طور عمیق متخصص نشود. چه باید بکند؟
جواب:
این عملکرد سیستم جلوبرنده است. خستگی یک اشکال نیست، راهحل است. خستگی یک ویژگی است، یک راه برای بدن است که بگوید این را یاد گرفتم و تکرار دوباره این کار برای تو فایده ندارد. این روزها افراد تغییر بیشتری از آنچه که سازمان میتواند به آنها بدهد میخواهند. واقعیت این است که کار جدید یا حتی وظیفه جدیدی نیست که سازمانها بخواهند انجام بدهند. در خیلی از مواقع فقط نیاز است که هر آنچه را که انجام میدهی فقط ادامه بدهی و این یک عدم تطابق بین آنچه که بدن میخواهد و آنچه که سازمان نیاز دارد به وجود میآورد. این ریشه تمام موضوعهای این چنینی است.
خستگی یک اشکال نیست، راهحل است.
معلوم نیست که سازمان ها بتوانند خودشان را با این غریزه همیشگی انسانها (انجام دادن چیزهای جدید) تطبیق بدهند یا نه.
باید به این شخص یادآوری کرد که زندگی اینگونه میباشد که نمیشود یک نقش را داشته باشی و همیشه جذاب باشد و بتوان ارتقایش داد. هر چند سال انسان نیاز دارد که مهارت هایش را ارتقا بدهد تا مرتبط بماند. با توجه به چیزهایی که این فرد تا به الان خوانده است، می تواند در آینده مدیر ارشد فناوری یک شرکت باشد.
بر اساس تحقیقات کارمندان زمانیکه مدیران آنها در آن زمینه متخصص باشند، خوشحال ترند که برای این شخص خیلی خوب میباشد.
سؤال واقعی این است که آیا واقعاً MBAنیاز است؟
MBAباعث می شود، در چند زمینه معلومات کلی داشته باشیم و بتوانیم کارهای متفاوتی انجام بدهیم. به نظر میرسد این فرد انتخاب خیلی خوبی کرده، زیرا کسی که دوست دارد کارهای متفاوتی را انجام بدهد نمی تواند در یک زمینه به شدّت متخصص بشود.
MBAمعلومات کلی میدهد و همچنین سریع تموم میشود و در این دو سال به دلیل اینکه در زمینه های متفاوتی مطالعه می کند خسته نمیشود و میتواند از آنها در کارش استفاده کند. با توجه به این ایده که هر چقدر سازمان بزرگتر باشد کارها تخصصی تر هستند و هر چقدر سازمان کوچکتر باشد همه باید همه کار انجام بدهند وقتی سازمان کوچک باشد هر هفته یک چیز جدید یاد می گیریم در حالیکه در سازمانهای بزرگ با هر ارتقای مقام این اتفاق میافتد. علاوه بر این راه اندازی یک استارت آپ موفق سخت میباشد و کار هر کسی نیست.
سوال نفر سوم
او تحلیلگر ارشد در یک شرکت فناوری پیشرفته بزرگ میباشد و به خوبی کار میکند. تقریباً ۱۸ماه پیش به عنوان سومین کارمند به یک گروه کوچک در یک بخش جدید پیوسته است. در ابتدا هر آنچه که میخواسته را به دست آورده است. در طول دو ماه اول فرصت ملاقات با چندین مشتری را داشته و حتی برای صد مدیر ارشد بازاریابی ارائه داشته است. با این وجود وقتی که تیم شروع به بزرگتر شدن کرد، نقش او به سرعت تغییر پیدا کرد. آنها تعداد زیادی مدیر و مدیر ارشد استخدام کردند. تیم مرکزی به ۱۱نفر گسترش یافت و کار او تغییر پیدا کرد که هیجان این کار جدید خیلی کمتر از قبل بود. از سرپرستش خواسته که کارهای بهتری به او بدهد اما سرپرست به او گفته که او نسبت به سایر اعضای تیم کم تجربه و کم تخصصتر است. به نظر نمی آید که عملکرد او مشکل کار باشد زیرا بازخوردهای مثبتی داشته است. این شخص اگر مالکیت بیشتر در کارش بخواهد چه باید بکند؟ آیا باید این تیم را ترک کند؟ چگونه می تواند یک کار هیجان انگیز پیدا کند؟
جواب:
این فرد به درستی مشکل را تشخیص داده و قدم بزرگی برداشته و با سرپرستش در رابطه با اینکه میخواهد چیز بیشتری از خودش در کار نشان بدهد و احساس عقب افتادگی میکند، صحبت کرده است.او هنوز کم تجربه است و به احتمال زیاد شرکت رشد کرده و به افرادی با مهارت بیشتر نیاز دارد. به این دلیل از او میخواهیم که شروع به یادگیری از افراد باتجربهای که آمدهاند بکند. او باید کاری کند که صلاحیتش را نشان بدهد، وظایفی را بر عهده بگیرد که به او اجازه بدهند کل مراحل کار را ببیند.او باید خودش را در موقعیتهای سخت قرار بدهد تا تعهد، تمایل به یادگیری و توانایی پیدا کردن راه های جدید که به تیم کمک میکنند را از خودش نشان بدهد. اما اگر در این یک سال این موارد را از خودش نشان داده به نظر می آید که او چیزهای بیشتری، از آنچه که شرکت به او اجازه میدهد، برای نشان دادن دارد که این عادلانه نیست.
او باید خودش را در نقشش ثابت کند، پایش را از آنچه که شغلش نشان میدهد قادر به انجام آن هست فراتر بگذارد. او در زمینه فناوری پیشرفته کار میکند که همه چیز رشد کرده و جدید هست، در نتیجه فرصت های فراوانی وجود دارد. بعضی از رفتارهای ما ناشی از شغل های ما هستند. این فرد یک نگرش مثبت دارد که ناشی از زمینه شغلیاش می باشد در نتیجه باعث میشود برای هیجانی که میخواهد ریسک کند. او در زمینهای مشغول به فعالیت است که استارت آپ های زیادی وجود ندارد. بنابراین اگر بخواهد در یک شرکت ده نفره کار کند می تواند استارت آپ راه اندازی کند و اگر نخواهد که خودش یک شرکت داشته باشد میتواند جزء اولین نفرات در یک شرکت تازه تأسیس باشد.
همچنین به دلیل این که او در یک شرکت بزرگ کار میکند میتواند تیم خود را جابهجا کند، تا بتواند مالکیت بیشتری در کارش داشته باشد البته باید دید که در زمینهای که فعالیت میکند متخصص وجود دارد یا نه.
لینک پادکست: