logo

خودشناسی من چقدر است؟

شاید این سوال که خودشناسی من چقدر است؟ مهمترین و اساسی ترین سوالی است که هر فردی باید برای آن پاسخی داشته باشد. معمولا وقتی در کارگاه هایی که داریم بحث از خودشناسی می شود، افراد نمی دانند اساسا از چه چیزی صحبت می شود. مثلا وقتی می گویید چقدر خودتان را می شناسید، می گویند خیلی، می گویم خب برای من بنویس که بزرگترین ترس زندگی تو چیست؟ مهمترین نقطه قوت تو چیست؟ و قص علی هذا. اینجاست که اغلب جوابی برای سوال ندارند. یک تمرین دیگر می کنیم، می گویم هرچه از خود می دانیدروی کاغذ بنویسید. باز هم چیز زیادی نمی نویسند. ولی واقعا خودشناسی ما چقدر است؟ اولین گام در مسیر تقویت هوش هیجانی شناخت از خود است. اگر می خواهید بدانید چقدر شناخت از خود دارید این سوالات را بخوانید:

آیا تا کنون برای خود رسالتی تعریف کرده اید؟ رسالتی که به زندگی شما معنی بدهد. به زندگی شما چهت بدهد و هر تلاشی که می کنید در این مسیر باشد.

چقدر روی پاسخهای عاطفی خود تحلیل انجام داده اید؟ وقتی اتفاقی رخ می دهد چقدر می توانید مستقل از یک کنشگر و تنها به عنوان یک ناظر آنرا تحلیل کنید؟

چقدر می توانید روابط قابل اعتماد با دیگران ایجاد کنید؟ چند نفر قابل اعتماد در اطراف شما حضور دارند؟ آیا می دانید این اعتماد بین شما از کجا نشات می گیرد؟ چه دلایلی باعث بوجود آمدن این اعتماد شده است؟ آیا می توانید مبتنی بر این تجارب می توانید یک رابطه قابل اعتماد دیگر ایجاد کنید؟

چند نقطه قوت و ضعف از خود میشناسید؟ آیا می توانید همراه با مصداق این نقاط را بنویسید؟ مثلا چیزی در حدود 5 نقطه قوت و 5 نقطه ضعف. قاعدتا هرچه اینها بیشتر باشند، یعنی شناخت شما بیشتر است. هر کدام از این نقاط قوت و ضعف که می نویسید را ایا دیگران نیز تایید می کنند؟ چقدر در خصوص آنها بازخور داده اید؟

احساسات مثبت و منفی خود را میشناسید؟ آیا از نقش مثبت هر کدام از این احساسات در موفقیت یا شکستهای خود آگاهی دارید؟ آیا میدانید که این احساسات منفی هستند که اغلب در شرایط بحرانی همراه شما هستند، ولی آیا می دانید کدام احساس منفی شما برتری نسبت به بقیه دارد و بیشترین درگیری را با آن دارید؟خودشناسی

ارزشها، چارچوب و باورها، شاید خوشدست ترین قسمت این شناخت باشند ولی اینها سهل و ممتنع هستند. چیزهایی هستند که می دانیم ولی در اصل در اغلب موارد در تصمیم گیری میان دو گزینه بدون جواب می مانیم. مثلا از دروغ بدمان می آید و این را یک ارزش لایتغیر می دانیم ولی تا چه حد به آن پایبندیم. در اصل تا کجا؟ با چه قیمتی؟ این یک مثال ساده بود. ارزشها بایدها و نبایدها هستند که ظاهرا روشن هستنند ولی حدود و ثغور آن مشخص نیست یا بهتر بگویم گنگ است.

و نکته آخری که به نظرم خیلی مهم است، ترسها. ترسهای شما چیست؟ دوستی بعد از شکست حمید سوریان در المپیک می گفت، اصلا دوست ندارم جای سوریان باشم. یعنی چه؟ یعنی روزی اوج را تجربه کنم ولی احتمال بدهم روز دیگری در اوج نخواهم بود. شکست برای این آدم بزرگترین ترس و نگرانی است. این یک نمونه بود، ترس های من و شما ممکن است متفاوت باشد. چقدر به آنها فکر کرده ایم؟

این سوالات خودشناسی کامل نیستند، و سوالات خیلی زیاد دیگری نیز می توان به این مجموعه اضافه کرد. ولی آیا برای همین سوالات نیز جواب داریم؟ چقدر روی این موضوعات فکر کرده ایم؟ چقدر وقت صرف کرده ایم؟ 

برای جواب به برخی از این سوالات شاید به کمک یک رفتارشناس یا مربی نیاز داشته باشید. ولی هر گونه که هست بایستی تلاش شود به اینها پاسخ داده شود. البته آزمونها شخصیت و رفتار مانند DISC و MBTI هم خیلی مفید هستند.

پیروز و پایدار باشید.

با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *