logo

تبیین یک استعاره: سازمان به عنوان ابزار سلطه

استعاره ها یکی از ابزارهایی هستند که به ما در فهم سازمان کمک می کنند. استعاره هایی شبیه به سازمان همانند ماشین، سازمان همانند موجود زنده، سازمان به مثابه یک نظام سیاسی، سازمان به مثابه مغز و قص علی هذه. هر کدام از این استعاره به جنبه ای از سازمان اشاره دارد و به ما در فهم آن جنبه از سازمان کمک می کند.

یکی از هیجان انگیز ترین این استعاره که البته کم طرفدار هم نیست، سازمان به مثابه ابزار سلطه است. سازمانها قاتلین ما هستند. آلودگی زیست محیطی ناشی از فعالیت سازمانها، صنعت غذایی که میلیاردها دلار سالانه کسب سود می کنند آن هم بابت فروش محصولات مضر و حیرت انگیز تر از آن، سازمانهای تولید کننده ی دخانیات…و این داستان ادامه دارد. با ورود سازمانهای بین المللی جنبه استثمار نیز پررنگ تر دیده می شود، استثمار کارگران بومی. اینها بخشی از چهره کریه سازمانهای اطراف ماست. بخش دیگری از آن که البته کمتر نیز دیده شده است، سلطه ی غیر مستقیم و استثمار نوین چنین سازمانهایی است. شاید یک داستان به فهم بهتر این قضیه کمک کند.

در سالهای 1950 میلادی پس از جنگ آمریکا با کمونیسم، تعداد زیادی از سربازان اسیر شده در جنگ، با دشمنان کمونیست خود بیعت کردند. سربازان آمریکایی در عین ناباوری اعتراف کردند که بالاجبار و برای جنگ های میکروبی انتخاب شده بودند. این پدیده به صورت علمی مورد بررسی قرار گرفت. نتایج بدست آمده حاکی از این بود که با سربازان در سه مرحله برخورد شده بود:

  • مرحله اول: خرد کردن نفس: در این مرحله به شخصیت سربازان حمله میشد، به عنوان مثال به آنها گفته میشد که آن چیزی نیستند که خودشان فکر میکنند،
  • مرحله دوم: معرفی احتمال نجات و رهایی: در این مرحله به زندانیان امید داده میشد که بازجوها میتوانند به آنها کمک کنند، فقط به شرطی که زندانیان همکاری کنند.
  • مرحله سوم: بازسازی نفس: در این مرحله، اعتراف نهایی زندانیان و در نتیجه به اصطلاح تولد دوباره رخ میداد. میتوان گفت شخصیت زندانیان از بین می رفت و شخصیت مورد نظر کمونیست ها ساخته میشد.

این مراحل، کنار هم شست و شوی مغزی نام دارند.

شست و شوی مغزی تلاشی است برای تغییر افکار و باورهای فردی. برای سربازان آمریکایی ، این کار شکنجه و برای دشمنان آنها نوعی تلاش در جهت آموزش کمونیسم تلقی میشد. در اصل شستشوی مغزی ترکیبی است از سه روش آموزش ذیل:

  • تسلیم: ایجاد تغییر در رفتار فرد، بدون تمابل به تغییر در اعتقادات فردی
  • ترغیب: ایجاد تغییر در گرایشات فردی
  • تعلیم: تغییر اعتقادات فرد

اما دلایل اصلی اینکه سربازان آمریکایی دست به اعتراف و همکاری با دشمنان زدند:

  • دستکاری اطلاعات: به سربازان گفته میشد که همرزمانشان دست به همکاری و اعتراف زده اند.
  • دستکاری انگیزه ها: حبس سربازان ابدی و بی پایان جلوه داده میشد.
  • از بین بردن حمایت گروهی: فرماندهان را از سربازهایشان جدا میکردند.
  • صمیمیت اسیر کننده: بازجویان به سربازها صمیمیت ساختگی نشان میدادند.

بررسی پدیده شست  شوی مغزی سربازان آمریکایی نشان داد که روش آموزش کمونیسم به آن ها، بی شباهت به آموزش دادن کارکنان در سازمان ها نیست. تفاوت این دو مسئله در این است که امروز مسئله اصلی جنگ بین چند کشور نیست، بلکه رقابت بین چند سازمان است.

صادقانه اگر مدیر هستیم چقدر از این روشها به صورت آگاهانه و یا غیر آگاهانه استفاده می کنیم؟ نکته اینجاست که در اغلب سازمان در نگاه خوش بینانه ای و بدون قصد، درگیر این روشها می شویم و گاه از آنها استفاده می کنیم؟ چقدر در اطلاعات سازمانی دستکاری صورت می دهیم؟ چقدر در انگیزه ی کارکنان دستکاری می کنیم؟ چقدر نقش حامی را بازی می کنیم؟ چقدر درارائه آموزش های سازمانی، به علایق فردی توجه می کنیم؟ و چقدرهای بسیار زیاد دیگری…

نباید فراموش کنیم سازمان ها ابزار ما هستند، ابزاری برای میل به کمال؛ از این مسیر منحرف نشویم …

موفق باشید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *