هزینه هایی که از مدیران بد به سازمانها وارد میشود میلیاردها دلار در سال است و بسیاری از آنها باعث سقوط سازمان میشوند. تنها راه مقابله در برابر این مشکل بزرگ استخدام یک مدیر خوب است، زیرا وقتی سازمانها تصمیم اشتباهی میگیرد هیچ چیز نمیتواند آن را درست کند. بنابراین استخدام مدیران مبتنی بر استعداد باعث رشد سازمان و دستیابی به یک مزیت رقابتی قابل توجه میشود. گالوپ در دو مطالعه خود (در مقیاس بزرگ) در سال 2012 گزارش داد، تنها 30% از کارمندان ایالات متحده به کار خود متعهد هستند و در دنیا این درصد حدود 13% است. معیارهایی که گالوپ با استفاده از آنها میزان تعهد کارمندان را اندازه گرفت شامل: معیارهای مشتری، سوددهی بالاتر، بهرهوری، کیفیت(نقص کمتر) ،کارگریزی کمتر، دزدی میباشد.
هنگامی که یک شرکت به طور مداوم سطح تعهد کارمندان در سراسر واحدهای تجاریاش را افزایش دهد، همه چیز بهتر میشود. برای اینکه این اتفاق بیفتد، شرکتها باید مرتبا به دنبال این باشند که هر تیمی یک رهبر عالی داشته باشد. ریشه تنوع عملکرد در طبیعت خود انسان نهفته است. تیمها از افراد با نیازهای واگرا و نیازهای متفاوت تشکیل شدهاند که همه اینها باعث درجات مختلفی از عملکرد میشود. و نکته جالب اینکه عملکرد تیم، نمیتواند فراتر از عملکرد رهبر آن برود.
اگر اینگونه به نظر میرسد مدیران بزرگ کمیابند به این دلیل است که استعداد لازم برای آن کمیاب است.گالوپ نشان داد که مدیران بزرگ دارای استعدادهای زیر هستند:
- آنها انگیزه دادن به تک تک کارمندان را برای کار و تعهد را یک ماموریت فوری و فوتی میدانند و با یک دید کامل به آن مینگرند.
- آنها جرات بر عهده گرفتن نتایج و توانایی غلبه بر سختی(ادبار و مصیبت) را دارند.
- آنها فرهنگ واضح و روشنی از پاسخگویی را ایجاد میکنند.
- آنها روابطی برقرار میکنند که حاصل آن اعتماد، گفتگوی آزاد و شفافیت کامل میباشد.
- آنها تصمیماتی میگیرند که بر مبنای بهرهوریاند نه سیاست.
تحقیقات گالوپ نشان میدهد که از هر ده نفر یک نفر دارای همهی این صفات لازم میباشد. این 10% وقتی در نقشهای مدیریتی قرار میگیرند به طور طبیعی به اعضا و مشتریها تعهد میدهند، بهرهوری و اجرا را درسطح بالا نگه میدارند و فرهنگ بهرهوری بالا را تقویت میکنند. آنها حدود 48% سود بیشتر نسبت به مدیران عادی برای شرکت ایجاد میکنند. 82% از مدیران ایالات متحده مناسب برای آن نقش نیستند یعنی استخدام به خوبی صورت نگرفته است.
هر مدیری که استعداد مدیریتی داشته باشد مطمئنا توانایی آموزش تعهد به کارمندانش را هم دارد و اگر دارای استعداد مدیریتی نباشد نمیتواند روی نیازها و نقاط قوت کارمندانش تمرکز کند و از اجرای فرایندهای کارامد ناتوان است که منجر به فرصت سوزی برای کسب مهارت و تجربه برای کارمندان و افزایش بهرهوری سازمان میشود.
یکی از عوامل اصلی بیکفایتی در شیوه های مدیریتی فرایندهای انتخاب متعارف میباشد. تحقیقات کمی برای پیدا کردن فرد مناسب برای نقشهای مدیریتی میشود. وقتی که گالوپ از مدیران ایالت متحده پرسید که چرا آنها معتقد بودند برای نقش فعلی مناسباند،آنها اغلب به موفقیتهایشان در شغل غیرمدیریتی قبلی یا سابقه خدمت خود در شرکت یا رشته خود اشاره میکردند. این دلایل برای بررسی کردن استعداد مناسب برای رشد در شغل(مدیریت) نباید در نظر گرفته شوند. مثلا یک برنامه نویس، فروشنده، یا مهندس ماهر شدن ضمانتی برای اینکه آن شخص مدیر ماهری هم شود نیست. دانش، تجربه و مهارتها استعدادهای ما را توسعه میدهند اما اگر ما دارای استعداد ذاتی مناسب برای شغلمان نباشیم، آموزش و تجربه هم برای مدیریت ما کاری نمیکنند.
مدت زمان طولانی است که سازمانها با استخدام اشتباه مدیران، زمان، انرژی و منابعی را تلف میکنند و بعد از آن تلاش میکنند او را با آموزش تبدیل به مدیر موفقی کنند که در واقع وی دارای استعداد مدیریتی نیست و این امر هیچوقت عملی نمیشود. هیچ چیز نمیتواند یک انتخاب اشتباه را درست کند.