قدرت یا ترس، مسئله مهارت سیاسی است

اگر شروع به مطالعه متون کلاسیک رفتار سازمانی بکنید، به یک پیش فرض اساسی برخواهید خورد: انسان عقلایی است و به دنبال حداکثر کردن منافع خود. در این مسیر قدرت نقش اساسی را بازی می کند. در همین متون کلاسیک قدرت را توانایی اثرگذاری یک فرد یر دیگران برای رسیدن به اهدافش توصیف می کنند. بنابراین هرجایی که چنین توانایی وجود داشته باشد، کسی در پی هدفی است و دیگری وجود دارد که روی آن اثر می گذارید، چه مثبت و چه منفی.

در بدو تاسیس سازمان، سلسله مراتب سازمانی تعیین کننده روابط قدرت است. ولی بعد از گذشت مدتی یک تفاوت اساسی ایجاد می شود، دیگر ساختار تعیین کننده روابط قدرت نیست، بلکه اطلاعات موجود یا وانمود شده، توانایی اثرگذاری واقعی یا وانمود شده، منابع مالی موجود یا وانمود شده.

نکته اصلی صحبت من همین موجود یا وانمود شده است. در اصل افرادی درون سازمان با استفاده از مهارتهای سیاسی و ارتباطی که دارند، بدون اینکه منابع اطلاعانی یا مالی داشته باشند، تظاهر می کنند، و توانایی اثرگذاری بر دیگران را کسب می کنند. پس بین قدرت واقعی و قدرت وانمود شده، تفاوتی اساسی است.

علاوه بر این، نکته‌ی دیگری که وجود دارد، همین قدرت وانمود شده، اساسا بیشتر از اینکه بر ابزارهای قدرت متکی باشد، بر ابزارهای ترس تکیه دارد. چون اساسا فرد وانمود کننده قدرتی ندارد که بخواهد اعمال کند و بیشتر مبتنی برفرایندهای سیاسی، نوعی ترس را برای وضعیتهایی ترسیم کرده که واهی است ولی اثرگذار.

مرز بین قدرت و قدرت وانمود شده(ادراک شده از سوی دیگران) مرز روشنی نیست ولی به شدت به مهارت سیاسی افراد وابسته است.

اینگونه جمع بندی می کنم که افراد بدون اینکه به یکی از منابع قدرت(زور، پاداش، مشروعیت، تخصص و مرجع بودن) متصل باشند، می توانند از طریق بهبود مهارتهای سیاسی روی اقدامات دیگران اثرگذاری کنند.

پیروز و پایدار باشید.

اگر مورد پسند بود با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *