داستان تدوين استراتژي در سازمانهاي ما

در حوزه تدوين استراتژي سازمانهايي كه در ايران هستند به سه دسته تقسيم مي شوند:

1. سازمانهايي كه در حال تدوين و اجراي استراتژي هستند.

2. سازمانهايي كه تدوين و اجرا كرده اند و در حال بروز رساني آن هستند.

3. سازمانهايي كه تدوين و اجرا كرده اند قبلا، حتي به روزرساني هم انجام داده اند و الان يا به كل بي خيال آن شده اند و يا اينكه مثل گذشته براي آن انرژي نمي گذارند.exit-strategy1

ولي داستان چيست؟ چرا اغلب سازمانهايي كه به سمت تدوين و اجراي استراتژي حركت مي كنند بعد از يك مدتي انرژي آنها تحليل مي يابد و ديگر شوق و انگيزه گذشته را ندارند؟

مگر نه اينكه يكي از اهداف تدوين استراتژي تزريق شوق و انگيزه در سطوح مختلف سازماني است؟ مگر نه اينكه بايستي بعد از هر دوره، با انرژي بيشتر سرخوش از پيامدهاي گذشته،‌به سمت بازنگري و بروزرساني استراتژي حركت كنند؟

جواب يك چيز، كمال، روشن و شفاف: برنامه ريزي و مديريت استراتژيك در ايران اثربخش نبوده است. 

اثر بخش نبوده،‌يعني اينكه به اهدافي كه براي آن تعيين كرده اند نرسيده، نتوانسته عصاي دستي براي مديران ارشد باشد، نتوانسته چراغ راهي براي مديران مياني باشد و . . . 

جواب را زماني خواهيد يافت يه تعدادي سازمان كه در حوزه مديريت استراتژيك، يا اقداماتي انجام داده اند يا در حال انجام هستند، سر بزنيد. يك چيز خواهيد ديد: "آنچه خوبان همه دارند تو يك جا داريد". هرچه استراتژي خوب و متعالي است، هرچه كه هست، اساسا مهم نيست از كجا آمده، در برنامه استراتژيك سازمان وجود دارد. كسي نمي پرسد اين استراتژي از كجا آماده، چون شيك و مجلسي است، دهن پر كن است و … توسط تيم مديريت عالي مورد استقبال قرار مي گيرد.

فرقي نمي كند اين سازماني در حوزه نفت و گاز باشد، در حوزه خدمات عمومي باشد،‌ يا حتي در حوزه فعاليتهاي مالي و اعتباري. استراتژي ها تقريبا از يك قالب، و تا حد زيادي از يك محتوا پيروي مي كنند.

هيچ تفاوتي از لحاظ سطح بلوغ سازمانها  و استراتژي هاي تدوين شده نمي توانيد پيدا كنيد. گويا يك نسخه را يك مجموعه اي براي همه پيچيده است. 

مناسك تدوين استراتژي اغلب حفظ مي شود، ولي از لحاظ محتوا به آنچيزي كه بايد نمي رسند. خود همين هم نياز به يك آسيب شناسي دارد. چرا چنين است. مي توان از منظر هاي مختلف تحليل كرد:

1. اولا كساني كه استراتژي مي نويسند،‌ اغلب حتي براي يك روز هم كار اجرايي را تجربه نكرده اند؛

2. مدلي كه استفاده مي كنند اغلب شبيه به هم است و تقريبا از يك دانش دست چندمي به دست آنها رسيده است. اغلب آنها هيچكدام حتي يك منبع استراتژي اصيل را مطالعه نكرده اند،‌هيچگاه با يك استراتژيست بين المللي همفكري نكرده اند، هيچ مدرك بين المللي معتبري در حوزه استراتژي ندارند؛

3. استراتژي ها نه از بطن سازمان، كه از بطن كتابها و اسناد سازمانهاي ديگر بيرون مي آيد؛

4. محوريت مشاور بيروني در برنامه ريزي و اجرا.

دلايل بسياري مي توان براي اين امر شمرد، به نظر شما چه دلايل ديگري مي توان براي اين عدم توفيق بر شمرد.

پ.ن: داستان شكست برنامه هاي استراتژي، فقط مخصوص ما در ايران نيست،‌در همه جاي دنيا آمار شكست اين نوع برنامه ها بالاست، ولي نكته اينجاست عمده دلايل  شكست آنها مربوط به عوامل درون سازماني است ولي در ايران عمده ترين دلايل شكست اين نوع از پروژه ها، ضعف تيم هاي مشاوره اي است.

پيروز و پايدار باشيد

 

اگر مفيد بود با دوستان خود در اشتراك بگذاريد.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *